در کل فیلم دوست داشتنی و آروم و گیرایی بود. فکر می کنم
این آروم بودنش بیشتر تاثیر حرکت کم دوربین بود. وگرنه توی فیلم اتفاقات خیلی
زیادی میوفته. اولین صحنه ای که برای من مهم بود ( البته به جز شروع فیلم که فکر
می کنم همه به اون قسمت خواهند پرداخت ) سکانس چیدن دست و پای عروسک هست. اول به
این دلیل که با هر آسیبی که به عروسک وارد می کرد خود دختر جیغ می کشید. و این یه
جورایی نمایش دهنده رنج عمیقی بود که در درون دختر وجود داشت. اما شاید خودش علت
رو نمی دونست. اما می دونست که مالک رنج خودشِ. یه جورایی داشت رنج رو فرافکنی می
کرد. انگار که عروسک مَجاز از خودش بود. و اشاره ای هم به این داشت که زندگی همشون
مثل عروسک بود. کس دیگه ای براشون تصمیم می گرفت و تعیین می کرد که چطور زندگی
کنن. اصلن علت رنج دختر هم همین بود. این که فهمیده بود باید حقیقت دیگه ای وجود
داشته باشه.
توی فیلم سه تا سکانس وجود داشت که چیزیُ به بیرون از حیاط
پرتاپ می کنن. سکانس اول ، پسر ، سنگ به بیرون پرتاپ می کنه. باز این هم نشون
دهنده اینه که پسر ته وجودش می دونه که حقیقتی اون بیرون باید وجود داشته باشه.
اما به حقیقت پشت می کنه. و ترجیح میده به حقیقت سنگ بندازه. بار دومشُ متاسفانه
یادم رفته چی پرتاپ می کنن. و باز سوم خانوادگی به سوی بیرون گل پرتاپ می کنن. اما
جالب اینجاست که بار سوم بیرون حصار نشانه حقیقت نیست. نشونه دروغیه که پدر درباره
دنیای بیرون و برادرشون و گربه ها گفته. انگار یه مراسم تجدید میثاق با دنیایی هست
که پدر برای خانواده درست کرده.
امتیازی که من به فیلم می دم ده هست. و بقیه نظراتم رو هم
که بعد از شنیدن نظر بقیه و خود نغمه که این فیلم زیبارو معرفی کرد اگر لازم بود
می نویسم. J
No comments:
Post a Comment