عادت داشت که پاهاشُ تکون می داد
سال ها پیش سعی کرده بود این کار را ترک کنه
اما وقتی پایش را تکان نمی داد
دندان هایش را به هم می زد
بودای خندانی روی میزش بود که کادوی تولد برادرش بود
و درست کنار بودا و مماس با سایه اش در نور لامپ کم مصرف یکی از شب های مهر ... کوزه تزئینی کوچکی ، یادگاری از خواهرش ، آرامیده بود
در حال نگارش متنی پر از توضیح جزئیات بود
یا شاید هم این وضعیت موقتی بود و این علاقه به نگارش جز به جز فقط تحت تاثیر کتاب
که به تازگی خواندنش را آغاز کرده بود
گاهی پوست خشک شده دستش را که به خاطر وسواس به حمام رفتن و شستن مکرر دست ها خشک شده بود نزدیک دهانش می برد و قسمت های پوسته شده را با زبانش می خیساند
هوای مهر ماهی تهران به داخل می آمد
یک بار در کودکی به او گفته بود که مالش دست به این شکلی که حالا نویسنده دستش را می مالید کار معتاد هاست
نویسنده آن روز نفهمیده بود چرا ؟
اما چندی بعد که خود ارضایی را یاد گرفت فکر کرد شاید سارا منظورش خود ارضایی پسرانه بوده است و در واقع جرات نکرده است که این را به نویسنده بگوید
برادر سارا خود ارضایی را به او یاد داده بود