عادت داشت که پاهاشُ تکون می داد
سال ها پیش سعی کرده بود این کار را ترک کنه
اما وقتی پایش را تکان نمی داد
دندان هایش را به هم می زد
…
بودای خندانی روی میزش بود که کادوی تولد برادرش بود
و درست کنار بودا و مماس با سایه اش در نور لامپ کم مصرف یکی از شب های مهر ... کوزه تزئینی کوچکی ، یادگاری از خواهرش ، آرامیده بود
در حال نگارش متنی پر از توضیح جزئیات بود
مثل باباگوریوی بالزاک
یا شاید هم این وضعیت موقتی بود و این علاقه به نگارش جز به جز فقط تحت تاثیر کتاب
The Casual Vacancy
اثر
جی کی رولینگ
بود
که به تازگی خواندنش را آغاز کرده بود
گاهی پوست خشک شده دستش را که به خاطر وسواس به حمام رفتن و شستن مکرر دست ها خشک شده بود نزدیک دهانش می برد و قسمت های پوسته شده را با زبانش می خیساند
پنجره باز بود
هوای مهر ماهی تهران به داخل می آمد
یاد سارا افتاد
دختر عمویش
یک بار در کودکی به او گفته بود که مالش دست به این شکلی که حالا نویسنده دستش را می مالید کار معتاد هاست
نویسنده آن روز نفهمیده بود چرا ؟
اما چندی بعد که خود ارضایی را یاد گرفت فکر کرد شاید سارا منظورش خود ارضایی پسرانه بوده است و در واقع جرات نکرده است که این را به نویسنده بگوید
برادر سارا خود ارضایی را به او یاد داده بود
No comments:
Post a Comment