WFP

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم

Wednesday, April 30, 2014

گل‌ها را که تماشا می‌کنم ، آرام می‌شوم … به‌خصوص گل صورتی را … باد که می وزد ، آرام می رقصیاز آن رقص هایی که همه آدم‌ها بلد هستندنمی‌توانی حرفی بزنی … اما باد که از تو رد می‌شود ، حس را به درخت تقدیم می‌کند … و درخت ، پناهگاه پرنده ها استپرنده حس را می‌فهمد و نوایی از حس پرده ها را مرتعش می سازد.  
توفان که می‌شود ، شکننده ای … هر لحظه گمان می‌کنم گلبرگ را به باد می سپاری … اما باد تو را می‌شناسد … .
میم صورتی را دوست دارد.
شیفته گل‌ها هستم …
نام زیبایی داری …
نسیم به توفان گفته بود.
نسیم هنر را خوب می شناخت … نسیم موسیقی را هنر نمی‌دانست … موسیقی طبیعت او بود.
سینِما هنر نیست … تئاتر هنر نیست … شعر ، داستان و نقاشی را نمی‌توان هنر نامید.
گلشیفته ها هنرمند هستند … آن‌ها نقشی را ، بازی نمی‌کنند … آن‌ها دیگران را به ساز خود نمی رقصانند … گلشیفته ها خط و رنگی خیالی را بر بوم حک نمی کنندگلشیفته ها برای خوشایند دیگران ، کلمه ها را به قیمت تغییر معنا جابه جا نخواهند کردهنر آن‌ها پاک است ، گرچه دیگران آن‌ها را فاحشه خوانندهنر آنان درک شدنی است … نسیم و معشوقه اش طوفان نیز آن را حس می‌کنند.
گلشیفته نیازی به تفسیر و زیر نویس ندارداز کتاب مقدس روشن‌تر و از کلام خدا پاک تر است.گلشیفته تجلی واژه هنر و هنرمند است … نقطه برخورد هنر و هنرمند … و درست در زمان این برخورد است که نسیم ، می‌تواند توفان را در آغوش بگیرد.
گلشیفته شیفته نیست … گل‌ها شیفته هستند … او ، خود ، مادر گل‌ها است.
می‌دانی ؟ … آتش گاهی گرم ، گاهی خشمگین و گاهی حتی سرد می شودبگذار ریشه‌ها در آتش خشم خود بسوزند ...

بنفشه اشک می‌ریخت … و نسیم و توفان در دیدرس بنفشه عشق بازی می کردنداما از ورای نسیم و توفان ، آن طرف‌ها پیدا بودآن طرف‌ها در قاب آسمان آبی ، و در آغوش چمن سبز ، گل صورتی نیز اشک می‌ریخت … و آن گاه بود که ابر نیز از شادی؟ درد؟ یا … و آن گاه بود که ابر نیز گریست ...

No comments:

Post a Comment