نویس !!! محکم … استوار … صدا … ضربه و روح نگار …
گویند که دوزخی بود عاشق و مست …
دوستم نداشته باش …
اگر میخواهی این باشم یا آن …
دوستت دارم …
اگر این یا بهمانی …
هیچ نمیخواهم …
از تو …
گاو چران از رودخانه بیرون آمد … نسیم را احساس کرد … و … ؟؟؟ نه ، او گاو چران نبود. باغبان بود … گرچه در آن روزگار باغی وجود نداشت.
رستم را دوست ندارم.
فردوسی را کتک خواهم زد به خاطر فرهنگ هم میهنانم … اگر چه او تقصیری ندارد.
آیین پهلوانی خشم و آسیب نیست.
رسم جوانمردی ، کشتار نیست …
فردوسی طعم کراوسان را نچشید …
فردوسی موکا ی پالیزی را ننوشید …
فردوسی نمیدانست که زندگی بیشتر از اینها هست …
و پیروان او نیز …
مسافر تاکسی می گفت ... در زمان شاه عرب ها را به تهران راه نمی دادند و آنها مجبور بودند برای مداوا به شیراز و اصفهان و بهمان بروند …
No comments:
Post a Comment