WFP

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم

Sunday, January 15, 2017


مهمان داشتیم
نمی دانستم
در را باز کردم
مطابق رسم همیشگی خودم گفتم دَلِیم
بوی دود سیگار من را متوجه حضور غریبه کرد

شنیده اید که می گویند کسانی که غیبت دیگران را می کنند یا درباره دیگران با تمسخر صحبت می کنند ، خود ، دچار کمبود ( از هر نوع ) هستند؟
 خوب راستش ، من این طور آدمی هستم ... یعنی همیشه بدددد - در اینجا یعنی خیلی زیاد - درباره آدم های دور و برم و حتی بالا سرم و نزدیک و نبرم قضاوت می کنم
 اگر بیشتر هم راستش را بخواهید بدانید که روزی که به شما بگم من عادت ندارم درباره کسی بد بگم دارم بدددد - در اینجا یعنی رک و رو - زیر آب طرف که نه ، اما روی آب می زنمش که بره زیر آب 
 آخه زیر آب زدن که فایده نداره ... نهایتش اینه که یارو هنوز زیر آبه و در این جا کار انجام شده برابر است با اِ ... قَد
 بخوام مثال بزنم درست مثه اینه که عاشق یکی باشی و همش تلاش کنی بهش بگی اینو ، اما اون عاشقت نباشه که هیچ ، سرِ سوزنی هم براش اهمیتی نداشته باشی 
 من می دونم در این لحظه چی از ذهن شما گذشت - درست فهمیدی، من همون آدم مرموزیم که امروز داشت آب شور می فروخت کنار چشمه - - امروز هیچ آدم مرموزی ندیدین؟ - خوب ندیده باشید ، چرا خودتونو ضایع می کنین؟ حالا که دوست دارین درست نفهمیده باشین پس بهتره بگم که اشتباه فهمیدین : من اون پسره ی مرموز نیستم که امروز داشت آب شور می فروخت کنار چشمه... آهان اصن چشمه هم ندیدین امروز ... خوب اشکال نداره آخر هفته تعطیله با خانواده پیک نیک برید چشمه ببینید! اگر این آدم مرموز و این چشمه و آب شور باعث نشده که یادتون بره که چی از ذهنتون گذشت پس مجبورم بگم که اون چیزی که من می دونم از ذهن شما گذشته چیه؟
 او کِی ... فکری که به مغز شما خطور کرده اینه : مثالی که من زدم ربطی به زیر آب زدن و هیچ ربطی به جمله های قبلی نداشت
 و جواب من اینه : نوشته ی خودمه ... هر مثالی که دلم بخواد توش می نویسم
بد اخلاق شدم ... نه ... ؟ 
 داشتم می گفتم ، من اون طور آدمیم ... که همیشه - حداقل توی مغز خودم - درباره آدمای اطرافم کلی قضاوت درست و نا درست و غیبت می کنم
 چه قدر آدم بَدیم ... نه ... ؟ به خدا تعریف از خودم نیستااا ... اما اگه من این قدر بد نباشمو این قدر پشت سر دیگران غیبت نکنم ... پس موضوع نوشتن از کجا بیارم؟ و شما که میاین فیس بوک و قدم روی چشمای استاتوسای من می ذارین دیگه چیزی نیست که روش قدم بذارین و می افتید پایین و گلوله می شیدو حوض نقاشی و بارون و آب شور و چشم و اشی مشی و از این حرفااا

امیدوارم بدونید که گوش کردن به غیبت هم به اندازه ی انجام دادنش بار گناه روی شونه هاتون می ذاره پس اگر که دوست ندارید به بار گناهانتون اضافه بشه از خواندن ادامه این استاتوس خودداری فرمائید

اما اگر دوست ندارید به بار گناهانتون اضافه بشه من نتیجه می گیرم که شما حتما بسیار گناهکارید ... چون این نشون می ده که اون قدر بار گناهتون زیاده که دیگه تحمل بیشترشو ندارین ... حالا خود دانید از من گفتن بود
 مثالشم می تونه این باشه ... مثل گلی که عطرش تا ته باغا رسیده ... اگر مثالش ربطی نداره شما به بزرگی خودتون و گناهانتون ببخشید منو ... چون اگه بخوام ربطشو توضیح بدم باید تا فردا صبح به نوشتن ادامه بدم که نتیجه اش میشه یه کتاب و چون دوستان شیرازی من بسیار هستند و از طرفی شیرازیا حوصلشون نمی ذاره بیشتر ازچند خط در روز بخوانند کسی نوشته های منو نمی خونه و من نا امید می شم می رم راننده می شم
 ببخشید که درباره شیرازی ها هم با تمسخر صحبت کردم ... می دونم به دل نمی گیرید ... - جمله ی می دونم به دل نمی گیرید در این جا یعنی اینکه من دست پیش گرفتم که پس نیوفتم- خوب حالا که به دل نگرفتید و از طرفی حالا دیگه مثالی توی ذهنم نیست اجازه بدید بر گردیم به چند خط بالاتر

بوی دود سیگار من را متوجه حضور غریبه کرد
 اگر کتاب مشهور قصه های من و بابام را خوانده باشید باید یادتون باشه که توی یکی از قسمتاش پسره تصویریو که از سر طاس پدرش در حال خواندن روزنامه روی مبل می دید را به نمایی از یک غروبِ - یا طلوعِ - رومنس - رومنسُ من از خودم در آورم - تبدیل کرد
 برای درک بهتر همراه با رسم شکل می ذارمش که اونایی که کتابو خوندن مجبور نشن به اونایی که نخوندن توضیح بدن و درضمن رسم شکل 2 نمره هم داره
 برای بار سوم می پرسم ... آیا وکیلم که بوی دود سیگار من را متوجه غریبه کند؟
 تصویری که من در ابتدا از غریبه داشتم همین تصویریه که براتون توصیف کردم. با این تفاوت که روزنامه ای در کار نبود و اون خورشید درخشان در حال صحبت با پدرم بود 
 در یک آن متوجه شدم که اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که به جای سلام گفتم دلیم ... و خدا را صد هزار مرتبه شکر که نگفتم : دلیم ، حالت خوفه؟
 این خورشید تابناک کسی نبود جز آقای پروانه - به علت حفظ آبروی شخص مورد غیبت از نام جعلی استفاده کرده ام - این آقای پروانه ی قصه ما شاعر ، مشاور و از این چیزااا بود
 آقاهه مقداری دی لِی داشت و در مدت زمانی که به نظرم بسیار طولانی بود سرش را برگرداندو نگاهی آقا اندر نوید انداخت ، بعد انگار که تازه فایل هایش استرکت شده اند مقداری زمان نیاز داشت که فایل ها را به هم بچسباند و آن ها را لود نماید. بعد از لود فایل ها از جاش بلند شد و به طرف من برگشت اما به نظر من پلی مودش روی اسلوموشن بود و بعد با لحن آهسته ای -کلمه ی سلام را بر زبان آورد. در حالت دی فالت مدت زمان گفتن سلام برای یک انسان در حد غایت 3 ثانیه هست .... شما اگر برای هر حرف ، یک ثانیه هم وقت بذارید میشه چیزی در حدود 5 ثانیه ... اما خداییش سلام گفتنش بیشتر از این حرفااا طول کشید و حساب کنید که بنده خدا با این حال خرابش احوالپرسی هم کرد 
 تا حالا کسی اینقدر خودشو به خاطر من توی زحمت ننداخته بود ، منو میگی ... ؟ من عرق شرم روی پیشونیم نشست و بعد از پاسخ دادن سلام واحوالپرسی ریلکس و آهسته و پیوسته آقای پروانه عازم اتاق شدم که اونو از این مهلکه برهانم هر چه زودتررر
 منو میگی از تکه کلامایی هست که وقتی یادش بیافتم ... بهتره یادش نیافتم!
 بماند که بابا داشت منو بهش معرفی می کرد و تعریف این قسمتاش از حوصله من خارجه
چلنج اصلی هنوز فرا نرسیده بود
 یکی از ویژگی های خاص این پروانه قصه ما این بود که فکر کنم بد جور به مبل چسبیده بود
بهتره 1 توضیح کوچولو درباره ماهیت پروانه بدم 
 ایشون دوست پدرم بودند. و علت آمدنشان به خانه ی ما نقد یک کتاب بود. گویا این آقا خورشید به هنر علاقه مند هستند بسیااار
 از آن جایی که به مبل ما چسبیده بودند واسه شام هم تشریفشان را نبردند از خانه ما و این افتخار نصیب ما شد که باهاش شام بخوریم
 سر میز شام به این نتیجه رسیدم که دست ودلش به کار نمی ره پس من دست و دلم را به کار انداختم و با زیر پا گذاشتن رسم مرسوم سالاد را افتتاح کردم ... ایشان هم روی مود اسلوموشن - اگرچه با مقداری دی لِی - به خوردن غذا اشتغال پیدا کردند
 چلنج اصلی فرا رسیده بود ... از یک طرف باید حرف می زد و از طرف دیگر باید نوش جان می کرد ... نه راه پیش داشت که از این سختی برهد و نه راه پس
شمارو دعوت می کنم که از زبان خودشون چند جمله ای بخوانید
 " رشته ی م ... ن روان شناسی تر ... بی ی ی ی تی ی ی ه ه ه ه ه ، مراجعه از هر سن ی ی ی ی دااااا ... رم ،می ی ی ی دونید که توی ایران همه چی قاطی پاتیه
...
م ... ن ن ن در یِی سالی ی ی 3600 تا فیلم دیدم 
متاسفانه من حافظه ی قوی ی ی ی دار...م 
 حافظه قوی خیلی بده باوَرتون نِمشه ... همه حرف های مراجعانم توی حافظه ... من وجود داره و این خیلی بده ، همه ی فیلمارِ هم یادُمه هر 360 تاش ش ش 
... 
 بعد از شام از سر میز بلند شد و دوباره رفت به مبل چسبید و سیگارشو دوووود کرد.
 یک خاطره دیگری که تعریف کرد برایمان و منو به خاطر قدرت تخیل خودش شگفت زده کرد ... چند سال پیش در نمایشگاه کتاب متصدی یکی از غرفه ها بوده اند و سال بعد دوباره همان مسئولیت را قبول کرده بودند
 در سال جدید پابلیشر ، لیست قیمت همه کتاب ها را گم می کند - گویا فقط یک لیست قیمت از آن ها در سراسر دنیا وجود داشته است - خودتونو ناراحت نکنین ، حال همه ما و به خصوص من خوبه اما شما باور نکنید چون پابلیشر راه حل بسیار مناسبی اختیار می کنه ... درست حدس نزدید ... چون اگر قرار بود شما همه چیز را حدس بزنید دیگر خواندن این ها بی فایده بود ... پابلیشر به این نتیجه می رسه که موضوع را با آقای پروانه در میان بگذارد پس دست به دامن آقای پروانه می شود - اشتباه نکنید آقای پروانه اسکاتلندی یا اسپانیایی نیست. مگر هر کس که دامن می پوشد باید ملیت آن طرفایی داشته باشد - و صد البته که آن ها دستشان را روی دامن درستی گذاشته بودند. مثل من دستشان روی دامن یاس شب نبود ... اشتباهی ی ی ی ! ... آقای قصه ی ما سورپرایز داشت برای انتشارات ... او لیست قیمت همه کتاب ها را در ذهنش ثبت کرده بود و بعد از گذشت یک سال هنوز آن ها را به یاد می آورد
لازم به ذکر است که هیچ کدام از کتاب ها قیمت روی جلد نداشته اند و در این یک سال تورم هم وجود نداشته ... پس پابلیشر بسیار خوشحال شد و تا پایان عمر در دامان پاک مستر باترفلای به خوبی و خوشی زندگی کرد

دیشب ، عاقبت ، من علت دی لِی باترفلای را کشف کردم. او در یکی از شهرستان های همان استانی به دنیا آمده بود که من در آن به دنیا آمده بودم!

شنیده اید که می گویند کسانی که غیبت دیگران را می کنند یا درباره دیگران با تمسخر صحبت می کنند ، خود ، دچار کمبود ( از هر نوع ) هستند؟
 این را هم بشنوید که بعضی عقیده دارند درباره هر ویژگی منفی دیگران که بیشتر صحبت می کنید ... خود شما نیز همان ویژگی را دارید
 خوب راستش ، من این طور آدمی هستم ... یعنی همیشه بدددد - در اینجا یعنی خیلی زیاد - درباره آدم های دور و برم و حتی بالا سرم و نزدیک نبرم قضاوت می کنم
و دیگه این که شنیدن غیبت به اندازه ی انجام دادنش گناه داره ...
 پس ممکنه من خیلی بار گناهانم زیاد باشه و دروغ گویی - شاید - یکی از ویژگی های منه
 نگران نیستم ... شمایی که تا این جا نوشته ی من را دنبال کرده اید ... به اندازه من گناهکارترید! ساختار جمله آخر درست است. 1 نمره.


No comments:

Post a Comment