«گاه زیبایی چنان به ما نزدیک می شود که از تاروپود هستی نیز می گذرد و در ما سرازیر می شود. باید همیشه چنان باشد. سالها پیش در بیابانهای شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم، ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری به عقب رفتم. مردم پیوسته چنین اند. تماشای بی واسطه و رودررو را تاب نمی آورند، تنها به نیمرخ اشیا چشم دارند.
[...]
دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته ام. اگر یارانم مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان می رفتم.
[...]
دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته ام. اگر یارانم مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان می رفتم.
No comments:
Post a Comment